سینه ام خِلط ناگواری هاست

خَدشه ای در تو نیست ، اما من...
در من پیرمرد اشکالی است
چوبخطّی که از تو پُر شده است
سی و اندی است از خودم خالی ست


روز ، هر شب درون من خواب است
صبح فردا مسلماً ابری ست
پشت این ماه ، بی چراغی هاست
گریه ته مانده های خوشحالی ست


سُرفه همراه عمر می گذرد
سینه ام خِلط ناگواری هاست
سال تا سالِ من نفس تنگی ست
نفسی هم که می کشم سالی ست


بی هوا می پرانیم به هوا
کیش هم می کنی که دور شوم
سنگ هم پرت کن ،تو هر سنگی
که به من پرت می کنی بالی ست


سر هر سفره ای که چیده شدی
تلخی ات سهم کاسه ی من بود
یک وجب آش روی روغن بود
دستپختت هنوز هم عالی ست


وزنه ای نیستم که برداری
عددی نیستم که بشماری
به شمار کسی نمی آیم
طبل ، یک اختراع تو خالی ست


حالی از من نپرس ، بد حالم
خوب شو ، خوب می شود حالم
آآآآآآخ دستم ، دلم ، پرم ، بالم!
حال بد هم برای خود حالی ست
#حسین_صفا
دیدگاه ها (۴)

نشستم روی صندلی چوبی، زل زده ام به خاطراتی که بی محابا هجوم ...

دوستت دارم

گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست

جای خالی

ماموریتای امروزش خیلی سخت بودن مافیا کشته های نسبتا زیادی تو...

عشق غیر منتظره پارت14 ( خودم قاطی کردم)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط